فراموشی

فاطمه محسن زاده

بچّه که بود از پدرش پرسیده بود : « چرا آدما می میلن ؟ » پدر باصبر و آرامش گفته بود :« می رن به یه جای بهتر . یه جایی که هرچی بخوان هس . جایی که خیلی قشنگه » . بعد پسرش را نوازش کرده بود و برایش آب نبات چوبی خریده بود و پسرک فراموش کرده بود که چرا آدم ها می میرند.

بعدها وقتی بزرگ شده بود و صاحب خانه و خانواده ، پدرش دچار فراموشی شد. یک بارکه در مراسم کفن ودفنی حضور داشتند ، پدر پرسید :«چرا آدما می میرن ؟» پسرابروهایش را درهم کشید ، لب هایش را چفت کرد وبا آهی سرد گفت: « اگه نمی مردن که دنیا می پکید » !

 

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا